ايمان عاريتي

عَنْ عِيسَى شَلَقَانَ قَالَ كُنْتُ قَاعِداً فَمَرَّ أَبُو الْحَسَنِ مُوسَى ع وَ مَعَهُ بَهْمَةٌ قَالَ قُلْتُ يَا غُلَامُ مَا تَرَى مَا يَصْنَعُ أَبُوكَ يَأْمُرُنَا بِالشَّيْءِ ثُمَّ يَنْهَانَا عَنْهُ أَمَرَنَا أَنْ نَتَوَلَّى أَبَا الْخَطَّابِ ثُمَّ أَمَرَنَا أَنْ نَلْعَنَهُ وَ نَتَبَرَّأَ مِنْهُ فَقَالَ أَبُو الْحَسَنِ ع وَ هُوَ غُلَامٌ إِنَّ اللَّهَ خَلَقَ خَلْقاً لِلْإِيمَانِ لَا زَوَالَ لَهُ وَ خَلَقَ خَلْقاً لِلْكُفْرِ لَا زَوَالَ لَهُ وَ خَلَقَ خَلْقاً بَيْنَ ذَلِكَ أَعَارَهُ الْإِيمَانَ يُسَمَّوْنَ الْمُعَارِينَ إِذَا شَاءَ سَلَبَهُمْ وَ كَانَ أَبُو الْخَطَّابِ مِمَّنْ أُعِيرَ الْإِيمَانَ قَالَ فَدَخَلْتُ عَلَى أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع فَأَخْبَرْتُهُ مَا قُلْتُ لِأَبِي الْحَسَنِ ع وَ مَا قَالَ لِي فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع إِنَّهُ نَبْعَةُ نُبُوَّةٍ

عيسى شلقان گويد: (روزى ) نشسته بودم و حضرت موسى بن جعفر عليه السلام (كه در آنزمان كودكى بود بر من ) گذر كرد و بره اى با او بود، گويد: من عرض كردم : اى پسر من مى بينى پدر شما چه مى كند؟ ما را به چيزى فرمان دهد سپس از همان چيز نهى (و جلوگيرى ) كند، بما دستور داده كه ابوالخطاب را دوست بداريم سپس دستور داد كه او را لعن كنيم و از او بيزازى جوئيم ؟ پس آن حضرت عليه السلام در حالى كه پسر بچه اى بود فرمود: همانا خداوند خلقى را براى ايمان آفريد كه (آن ايمان ) زوال ندارد، و خلقى را آفريد براى كفر كه زوال ندارد، و در اين ميان هم خلقى آفريد و ايمان را به عاريت به آنها داد و اينها را معارين نامند، كه هرگاه (خداوند) بخواهد ايمان را از ايشان برگيرد و ابوالخطاب از كسانى است كه ايمان را به عاريت بدو داده بودند. گويد: پس از آن من خدمت حضرت صادق عليه السلام شرفياب شدم و آنچه (بفرزندش ) ابوالحسن (موسى ) گفته بودم و پاسخى كه بمن داده بود همه را بعرض امام صادق عليه السلام رساندم ، حضرت فرمود: اين كلام از جوشش نبوت است (يعنى از سرچشمه نبوت جوشيده است . از فيض (ره ) ).

هیچ نظری موجود نیست: